دست برده کمرش را به زمین میکوبید
شمر بدجور سرش را به زمین میکوبید
مهره های کمرش ریخت به هم وقتیکه
حرمله هی قمرش را به زمین میکوبید
با سر نیزه، سنان با همه ی زور خودش
چند دفعه جگرش را به زمین میکوبید
یادش آورد که یک پست همین بعد از ظهر
تکه های پسرش را به زمین میکوبید
نیمه ای از بدنش زیر سم اسبان و
شمر نیم دگرش را به زمین میکوبید
ساربان آمد و با نیت انگشتری اش
مابقی اثرش را به زمین میکوبید
شاعر : نیما نجاری
- دوشنبه
- 12
- مهر
- 1395
- ساعت
- 21:29
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
نیما نجاری
ارسال دیدگاه