از دودِ آه آیـنــه هـا تــار مـی شـود
تـو مـی روی و حـالِ دلـم زار مـی شود
پـنـجـاه سـال دل نـگـرانیِ مـن گذشت
دنـیـایِ بـی تـو بـر سـرم آوار می شود
فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا ای خـستـه خـیـر پـیش
در سیـنـه كـوهِ غُـصه تـلنـبـار می شود
از بـس بـرایِ بـدرقـه¬ات بُـغض می كنم
بـوسیـدنِ گـلـویِ تـو دشـوار مـی شود
اصـلاً بـیـا حـوالـیِ گـودالـشـان نـرو
ایـن بـار كوچـه رویِ تـو تكـرار می شود
در بـیـنِ ایـن همه ز خـدا بی خبر حسین
نـامـوسِ تـو بـه زجـر گـرفتار می شود
بـا چـكمـه رویِ سینه ی تو نقش مـی كَند
بـا نـعـل در گـره گـره ات كار می شود
بر زینِ اسبشان دو سه خورجینِ غارت است
بـا زورِ تـازیـانه حـرم بـار مـی شـود
بـا هـر قـدم به پشتِ سـرت پیر می شوم
كـم كـم ببین قـواره ی زنـجیـر می شوم
با خواهرت بـرایِ تنـت فاتحه بخوان
با اشكـهایِ دلـشكنـت فاتحه بخوان
با خیمه قبل از اینكه خداحافظی كنی
قدری برای سیـنه زنـت فاتحه بخوان
تا چنگِ گرگ ها نرسیـده است یوسفم
با من برایِ پـیرهـنـت فاتحه بخوان
تا گیرِ تیـغ و نیزه نیـفتـاده ای بـیـا
بر عضو عضوِ این بـدنت فاتحه بخوان
تا نیزه ی سنـان به تـكاپـو نـیـامده
بر ساحتِ لب و دهنـت فـاتحه بخوان
تكفیر می كنند تـو را بـا چه راحتـی
در شعله های سوختـنـت فاتحه بخوان
باشد به مرگِ دلخوشیِ من به قتله گاه
هنگامِ دست و پا زدنت فـاتـحه بخوان
اول برایِ لحظه ی بی معجری و بـعـد
در سوگواریِ كفنت فاتـحه بـخـوان
شاعر : علیرضا شریف
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 8:37
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علیرضا شریف
ارسال دیدگاه