• یکشنبه 4 آذر 03


حضرت سکینه بنت الحسین(ع) -( امشبم را سحر نمی آید )

1815
1

امشبم را سحر نمی آید

خواب، در چشمِ تر نمی آید

مدحش از من که بر نمی آید

چون سکینه دگر نمی آید

دختر شاه...گوهر نایاب

بی قرینه... درست مثل رباب

روضه می خواند، روضه با احساس

روضه اش داشت عطر و بوی یاس

شرم یک مرد... روضه ای حساس

وای از مشک پاره ی عباس

روضه ی دست و چشم و مشک عمو

روضه قطره قطره اشک عمو

روضه خوان چشم های خود را بست

مادرش دست می زند بر دست

رأس اصغر به روی نیزه نشست

پای نیزه قد سکینه شکست

خواهر اصغر است حق دارد

به خدا خواهر است حق دارد

به روی ناقه خواند نافله را

دور ناقه شنید هلهله را

چه کند خنده های حرمله را

چشم دشمن به سوی قافله را

مثل یک مرد... مثل عمه ی خود

صبر می کرد... مثل عمه ی خود

قلبش از غصه ها کباب شده

بعد سقا فقط عذاب شده

مثل او از خجالت آب شده

وارد مجلس شراب شده

خیزرانِ یزید پیرش کرد

حرف مردی پلید پیرش کرد

دختر بی قرینه ی پدرش

روضه خوان مدینه ی پدرش

همه جا شد سکینه ی پدرش

یادش افتاده سینه ی پدرش...

...زیر پای سوارها افتاد

روی گل، ردِ خارها افتاد

یادش افتاد آه آهِ حسین

غرق در خون همه سپاه حسین

بود یک نیزه تکیه گاه حسین

داد می زد که قتلگاهِ حسین...

...پر شد از خونِ زخم های تنش

پر شد از تیر و نیزه ها بدنش

وسط حجره ی محقر خود

چشم گریان... میان بستر خود

باز در لحظه های آخر خود

یادش افتاد داغِ خواهر خود

کنج ویرانه خواهرش جان داد

سر بابا برابرش... جان داد

شاعر : علی سپهری

  • پنج شنبه
  • 15
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 5:59
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران