دارد این ماه محرم سفره داری بی نظیر
که شده روز و شب ما روزگاری بی نظیر
ما امام مجتبی داریم یاری بی نظیر
قافله دارد از او دویادگاری بی نظیر
امشب اما عشق پای سور و ساتش میرود
دست ما بر دامن شاخه نباتش میرود
نامش عبدلله ست یعنی هم حسین و هم حسن
گشته یک عالم حسینو گشته یک عالم حسن
میشود با یاحسین او دلش محکم حسن
هرچه میگویم حسینو هرچه میگویم حسن...
در وجود نوجوان خیمه ها معنا شده
سن و سالش را نبین آقای آقاها شده
موقع ظهر است یعنی لحظه های آخر است
کربلا دیگر نکو این حال حال محشر است
یک ودیعه از برادر در کنار خواهر است
باز انگاری حسن دستش بدست مادر است
کوچه ای اینجا ندارد باشد اما تل که هست
باز هم انسیه ای درگیر یک معضل که هست
دید از بالا عمو جان را به نیزه میزنند
عده ای سیراب عطشان را به نیزه میزنند
بی وضو آیات قران را به نیزه میزنند
یوسف افتاده بی جان را به نیزه میزنند
چشمها را بست مشغول دویدن شد سریع
بیخیال نیزه و شمشیر و جوشن شد سریع
وارد گودال شد که داستان را خوب دید
جسم آقارا ندید اما سنان را خوب دید
ازدحام خنجر و خنجر زنان را خوب دید
چکمه های خورده بر روی دهان را خوب دید
دید یک عده عجب مهمان نوازی میکنند
روی پهلوی عمویش نیزه بازی میکند
دست خود آورد دستش را زدند و گفت آه
پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت آه
تیرها را بر تنش یکجا زدند و گفت آه
هرچه را که داشت با دعوا زدند و گفت آه
خواست تا لب وا کند اما لب آیینه سوخت
تیری آمد که برادر زاده را بر سینه دوخت
شاعر : سید پوریا هاشمی
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1395
- ساعت
- 13:10
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه