شادمان زعلقمه بیرون بشد آن ساقی مست
تشنه لب بود ولی مشک پر آبی در دست
قصدش این بود که آبی برساند به حرم
یورش لشگر غدار بر او راه ببست
سعیش این بود حفاظت بکند از مشکش
بهراینکار زعباس بیفتاد دو دست
مشک دندان بگرفت او،ولی تیر عدو
آمد وزوزه کشان بر دل مشکش بنشست
وای از ضرب عمودی که به فرقش بزدند
خورد با سر به زمین، بند زبندش بگسست
روی زانو بنشست وبه حرم کرد نگاه
ناگهان تیر عدو دیده او را بر بست
گفت دریاب برادر تو علمدارت را
زمی عشق تو ساقی تو باشد سرمست
چون برادر به برش آمدودیدش بی جان
گفت عباس ز هجران تو پشتم بشکست
شاعر : اسماعیل تقوایی
- شنبه
- 17
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:25
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه