خوب است غزل ها همه با نامِ تو باشد
در وصفِ نگاهی که پر از دامِ تو باشد
امروز اگر آمده ام تا که بمانم
یعنی دلِ من خواسته که رامِ تو باشد
این دل همه جا سر زده، سامان نگرفته
گندم بده تا مرغِ سرِ بامِ تو باشد
انگور و عسل ریخته از گوشهی چشمت
ای کاش لبم لب به لبِ جامِ تو باشد
در شهر غزل های تو خوشبخت کسی که
آشفته ترین شاعرِ گمنامِ تو باشد
سردار علمدار وَ ای ماهِ عشیره
سقایِ حرم شهره ترین نامِ تو باشد
آیینهی تاریخ ز تکرارِ تو مانده
در اوَّلِ هر بیت ز اشعارِ تو مانده
ای ماه ترین ماهِ سحرهایِ عشیره
الگویِ تمامیِ پسرهایِ عشیره
بر گلشنِ زهرا چقدَر هست حواست
همچون صدفی بهرِ گوهرهایِ عشیره
عمامهی سبزی که به سر بسته ای آقا
دل برده ز دل های قمرهایِ عشیره
لب تشنه ام اما به کسی رو نزدم من
قلادهی من بسته به درهایِ عشیره
یک مرد، ولی یک تنه لشگر شده ای تو
دل خوش به تو هستند پدرهایِ عشیره
همسایهی خورشید! نگاهت پرِ نور است
الحق که تویی ماه سحرهایِ عشیره
قافیهی این شعر به تکرار رسیده
رسوا شده از عشقِ تو بر دار رسیده
محمد حسن بهرامی
- شنبه
- 17
- مهر
- 1395
- ساعت
- 19:14
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
ارسال دیدگاه