راه من ، از کثرت دشمن ، زهر سو بسته بود
داغها پي در پي و غم ها به هم پيوسته بود
بس که از ميدان ، درون خيمه ، آوردم شهيد
بود سرتاپاي من خونين و زينب خسته بود
هر شهيدي ، شاهکاري داشت در اينجا ، ولي
کارهايت اي برادر جان همه برجسته بود
تا به سوي خيمه برگردي مگر با مشگ آب
جام در دستش رقيه ، منتظر بنشسته بود
من تک و تنها ، گشودم راه قربانگاه تو
گرچه دشمن ، هر زمان ، در هر طرف ، يک دسته بود
بر زمين افتاده ديدم پيکرت را غرق خون
مشگ خالي و دو دست و پرچمي بشکسته بود
پشت من ، از داغ جانسوزت ، برادر جان شکست
چون که رکن نهضتم ، بر همتت وابسته بود
هر چه کوشيدم ، که در بر گيرمت ، ممکن نشد
بس که دشمن ، جمله اعضايت ، زهم بگسسته بود
خواستم ، آن گه ببندم چشمهايت را اخا
ليک پيش از من عدو با تير چشمت بسته بود
ناله عباس را تا دشمن او نشنود
گريه اش ، در وقت جان دادن (حسان) آهسته بود
شاعر : حبیب الله چایچیان
- دوشنبه
- 19
- مهر
- 1395
- ساعت
- 13:7
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
حبیب الله چایچیان
ارسال دیدگاه