من از این وضع پریشان نگرانم به خدا
از فراوانی نسیان نگرانم به خدا
پر کشیدند سحر همسفرانم، حالا
مانده ام خسته، هراسان... نگرانم به خدا
بی قراری من از حال خرابم پیداست
چه کنم با دلِ حیران؟ نگرانم به خدا
تو بگو وسعت این فاصله ها را چه کنم؟
ای گرفتار بیابان! نگرانم به خدا
ندبه و ناله ی من سود نبخشید... بیا
کور شد دیده ی گریان، نگرانم به خدا
همه جا بوی فساد و همه جا رنگ گناه
از غریبی شهیدان نگرانم به خدا
کوچه پس کوچه ی این شهر دگر ایمن نیست
از سر و وضع خیابان نگرانم به خدا
هرکه را می نگری دین خودش را دارد!
آه ای مجری قرآن نگرانم به خدا
پسر شیر خدا! شیعه کشی باب شده
باز با دستِ مسلمان! نگرانم به خدا
**
خواهری لحظه آخر به برادر میگفت:
بی تو ای سرو خرامان نگرانم به خدا
پیرهن خواستنت لرزه به جانم انداخت!
به کجا راحتیِ جان؟ نگرانم به خدا
پدرم گفت: به کوفه گذرت میافتد...
من از آن کوفه ی ویران نگرانم به خدا
ای دعای سحر عمه ی سادات بیا
خم شد از غم کمر عمه ی سادات بیا
شاعر : مجتبی روشن روان
- چهارشنبه
- 21
- مهر
- 1395
- ساعت
- 7:19
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه