نگاه حضرت زینب چو بر سرش افتاد
نگاه سر ز روی بلندی به خواهرش افتاد
چو نیزهدار نیزه را تکان داد او
دوباره یاد گلوی برادرش افتاد
سرش چو بر لبهی تیز چوب محمل خورد
نگاه حضرت زهرا به دخترش افتاد
ز روی نی چو صدای کمک کمک بشنید
دوباره یاد اسیری دلبرش افتاد
نگاه سر به سپاهی پلید چون افتاد
به یاد زینب تنها و مضطرش افتاد
گرسنه بود دختری ولی فقط میگفت
پدر غذا نخورد چون که پیکرش افتاد
یکی بخاطر احسان غذا تعارف کرد
ز شرم دختری آمد وَ در برش افتاد
هلال یک شبه، ای جان و هستی زینب
نگاه مرد حرامی به معجرش افتاد
شاعر : حسین کریمی
- جمعه
- 23
- مهر
- 1395
- ساعت
- 11:9
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین کریمی
ارسال دیدگاه