شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی
چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی
چقدر حرف دلت را به چاه میبردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی
دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی
دلت گرفت پدر یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی
یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی
تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی
**
برایم از غم بزم حرامیان ای وای
برایم از غم معجر نداشتن كفتی
سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی
نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی
ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی
شاعر : محمد جواد پرچمی
- چهارشنبه
- 12
- آبان
- 1395
- ساعت
- 17:24
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد جواد پرچمی
ارسال دیدگاه