خواب دیدم سحری پای ضریحت هستم
چه کنم حسرت آن بر دل من میماند
چه جوانها که به پای غم تو پیر شدند
بشود دوستی آن دم که کهن میماند
بوی سیب از همهی کرب و بلا میآید
اشک مادر اثرش روی بدن میماند
هر چه مرد است اگر پای تو بیسر بشود
پرچم عشق تو بر شانهی زن میماند
صد هزاران چو اویس، خاکِ ره زینب نیست
عاشق از یار جدا شهر قرن میماند
گر بنا شد که وصیت بنمایند عشاق
چه بدنهاست که بیغسل و کفن میماند
یاد پیراهن تو بال و پرم درد گرفت
بوریا گفتم و دیدم جگرم درد گرفت
حاج محمود ارضی
- یکشنبه
- 30
- آبان
- 1395
- ساعت
- 12:4
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه