تو نبودی که ببینی چه ستمهایی شد
ناگهان دشمن تو بر سرمان ریخت پدر
بعد گودال حرم بود و حرامی بابا
از سر و صورتمان معجرمان ریخت پدر
یک حرامی ز پسِ خیمه نشان از سر، داد
لشگری را به سر اصغرمان ریخت پدر
بعدِ تو دشمن بد ذاتِ خدا بارانی
از غُل و سلسله بر پیکرمان ریخت پدر
هر زمانی به خدا دست عدو بالا رفت
زَهرۀ عمّه، دلِ مادرمان ریخت پدر
پشت دروازه شام از همه سو میدیدیم
چقدر سنگ به دور و برمان ریخت پدر
همه دیدند که خون نه، عرق شرم هنوز
از سرِ نیزۀ آب آورمان ریخت پدر
وای از آن لحظه که هی بر سر و روی تو شراب
پیش چشمان پر از گوهرمان ریخت پدر
مجتبی تاجیک
- دوشنبه
- 1
- آذر
- 1395
- ساعت
- 17:33
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه