مرا به خانه ی غم آشیانه اما سخت
به خاک سرخ نشانده زمانه اما سخت
نشسته بودم و از تو جدا نمیگشتم
گرفت دست مرا تازیانه اما سخت
هزار قصه برایت بگویم از کوفه
گرفت آتش کینه زبانه اما سخت
ورود ما چه بگویم... به شام میدیدی
ورود گر چه به ساز و ترانه اما سخت
و نیزه دار در آن کوچه ها سرت را کج...
...نشانده بود به نی ناشیانه اما سخت
چه گویم از سر بام و عجوزه ای با سنگ
گرفته بود سرت را نشانه اما سخت
بیا نگیر سراغ رقیه را از من
در ازدحام نشست آن میانه اما سخت
چقدر آن شب آخر هواییت شده بود
گرفت زخم سرت را به شانه اما سخت
سرت رسید و خرابه شکوفه باران شد
نداشت خشکی لبها کرانه اما سخت
گذاشت سر زن غساله بر روی دیوار
اگر چه شست تنش را شبانه اما سخت
مرا ببخش حسین جان سه ساله ات جا ماند
و ما بدون رقیه روانه اما سخت
رقیه کنج خرابه سفیر شامت شد
همیشه قصه ما جاودانه اما سخت
شاعر : سید حجت بحرالعلومی طباطبایی
- شنبه
- 2
- بهمن
- 1395
- ساعت
- 16:1
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه