وقتي كه طبع من بدمد سورشعر را
در واژ ه ها به عشق تومحشر شود به پا
تا اينكه جايي از غزلت جايشان شود
هر واژه اي به سمت خدا دست بر دعا
در بين حرف ها به تمناي وصف تو
با عين و لام و يا بشود كعبه اي بنا
بايد خدا خودش بنويسد ز وصف تو
يا اين قلم به دست من و شعر از خدا
شاعر چه زود خسته شد و بر ورق نوشت
بي انتهايي و غزلت نيست كار ما
بايد براي وصف شما جبرييل شد
باید به وحي هاي الهي دخيل شد
آهوی طبع من به هوایت رمیده است
آوارگی عشق تورا برگزیده است
ابروی تو دوبیتی چشمت رباعی است
نامت غزل بلندی قدت قصیده است
باران شناسنامه دست کریم تو
مهر شناسنامه چشمت سپیده است
عباس و تو دوشعله عشقید ودیده ای
در آسمان دو قرص قمر را ندیده است
جاداشت تا ترک بخورد کعبه باز هم
وقتی شنید حیدر لیلا رسیده است
با خلق توخدا به نبوت اشاره كرد
با قامتت به روز قيامت اشاره كرد
باعشق تو تمام دلم عشق ميكند
تا مينويسم از تو قلم عشق ميكند
نه اينكه ما فقط به تو دلداده ايم بس
با عشق تو خداي تو هم عشق ميكند
هم تو كريم و هم پدر و هم قبيله ات
بر خانواده تو كرم عشق ميكند
وقتي به پيش چشم پدر راه ميروي
بر قامتت قدم به قدم عشق ميكند
وقتي كنارحضرت عباس ميرسي
از اين سپاه چشم حرم عشق ميكند
قلب پدر از عشق تو تسخير مي شود
روحش به چشمهاي تو زنجير مي شود
صاحب نفس شدي مسيحاي ديگري
اصلا خودت بگو كه علي يا پيمبري
می بینمت تورا به بلندای بالها
از تاق عرش یک سرگردن تو سرتری
با اين قداستي كه تو داري مساجدي
بايد بنا شود به رهي گر تو بگذري
بر آسمان اگر كه نگاهت گذر كند
خورشيد را به نور خود از روي ميبري
آقا مگر كه عاشق تو ميشود نبود
ليلاي زاده هستي و استاد دلبري
تصویر رفتن تو سر آغاز عاطفه است
معنای اوج قله پرواز عاطفه است
پر بود چشمهای حسین از محبتت
پربود چشمهای ترت از نجابتت
وقتی قدم به صحنه میدان گذاشتی
مومن شدند چندنفر بر نبوتت
اما تمام دشت به یک بار نیزه شد
وقتی شنید از رجز تو اصالتت
جاداشت از فلک برسد صوت لافتی
هنگام رقص تیغ تو در شان قدرتت
معراج تو میان حرایی زنیزه است
چیزی نمانده شبه پیمبر به بعثتت
بابا به پیش پیکر تو محتضر شود
در بین یک عبا بدنت مختصر مشود
شاعر: موسي عليمرادي
منبع:سایت حدیث اشک
- شنبه
- 10
- تیر
- 1391
- ساعت
- 5:10
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه