صورت ماه تو را حیف ندیدم ، بد شد
تا دم خیمه ات اصلا نرسیدم ، بد شد
درد این است زبانا به تو وابسته شدم
باطنا غیر تو را هم طلبیدم ، بد شد
پشت کردم به تو با این همه غافل بودن
قلب بودم که بدون تو تپیدم ، بد شد
خنده ی بعد گناهم چه به روزم آورد!!
بعد از آن بود دگر خیر ندیدم ، بد شد
ربنای سحرم رنگ خدا هیچ نداشت
آه در بین قنوتم نکشیدم ، بد شد
مهربانی بقیه به مذاقم تلخ است
بی تو واللهِ فقط درد چشیدم ، بد شد
خوب ها در بغل تو همه شادند ولی...
منِ جامانده لب خویش گزیدم ، بد شد
پا زدم من به همه دار و ندارم ای وای!!
غیر زهرا که کسی نیست امیدم ، بد شد
شیعه ی فاطمه بودن چه بد از دستم رفت
من فقط طالب عنوان مریدم ، بد شد!!
فاطمه دست مرا دست امامم برسان
روی ماه پسرت را که ندیدم ، بد شد
بنویسم که مدینه بشوم مهمانت
جان ناقابل خود را بکنم قربانت
شاعر : محمد سعید طالبی
- چهارشنبه
- 20
- بهمن
- 1395
- ساعت
- 15:11
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد سعید طالبی
ارسال دیدگاه