سر به روی شانه ی دیوار...در سنگین شده
که نمی چرخد به دورش آنقدر سنگین شده
کوچه های شهر را برهم زده با گفتنش
باد لکنت دارد از بس که خبر سنگین شده
آن چنان کوچه دلش از رد پاها سیر بود
که برایش طاقت یک رهگذر سنگین شده
درد سیلی٬زخم پهلو٬خنده ی همسایه ها
مادرم فکری بکن٬ بار سفر سنگین شده
از صدای آه اهل خانه می شد حدس زد
توی کوچه ضرب دست یک نفر سنگین شده
آن قدر سنگین که سیلی بدون شرح را
مادرش خورده ولی گوش پسر سنگین شده
درب از یک سو و دیواری که در نزدیکی است
موقع برگشت سیلی بیشتر سنگین شده
آن قدر سنگین که از آن لحظه عمری را حسن
با تمام کوچه های شهر سر سنگین شده
شاعر : مهدی رحیمی
- دوشنبه
- 2
- اسفند
- 1395
- ساعت
- 19:37
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه