نه شمع و چراغ نه صحن و رواق نه گلدسته و گنبد
نه ایوون طلا نه صحن و سرا چقدر خاکیه مرقد
قربون اون کبـوتری کـه خـاکیه بال و پرش تو بقیع
هر زائری اونجا میره غصه می شه همسفرش تو بقیع
هنوزم داره خاکش ، تب نالة مادر
که می شد گل اشکش ، کنار بقیع پرپر
-------------------------------
نه یک سایه بون داره تربتش نه حتی یه سنگ قبر
غریب بوده و غریب می مونه چیه چاره غیر از صبر
اون آقـای غریبی که خاکی ترین مرقده صحن و سراش
خدا گواست که یه روزی می کشیدند سجاده از زیر پاش
شهادت میده این خاک، با چشمایی غرق خون
که شد پیکر لاله ، یه روز اینجا تیر بارون
شاعر:یوسف رحیمی
- پنج شنبه
- 23
- اردیبهشت
- 1389
- ساعت
- 21:29
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه