• دوشنبه 3 دی 03


امام زمان(عج)ولادت -( بريز ساقي از كرم به جام باده‌خوارها )

901

بريز ساقي از كرم به جام باده‌خوارها
از آن ميي كه قطره‌اش زنده به جان شرار‌ها
كند عيان نشاطها كشد ز غم دمارها
دهد به دل سرورها برد ز سر خمارها
به جان من به يك‌طرف گذار جمله كارها
بيار مي‌ بريز هي به جام مي‌گسارها

ز چشم مست خويشتن بتا مرا خراب كن
ز تار زلف پرشكن بگردنم طناب كن
ز ذره گرچه كمترم ز مهرم آفتاب كن
ز قلزم رحيق خود به ساغرم شراب كن
كبوتر دل مرا بر آتشت كباب كن
كه تا نيايدش به سر هواي شاخسارها

به جان دوست ساقيا ز باده مست كن مرا
به پاي خم باده‌ات تو پا شكست كن مرا
به غير باده فارغم ز هر چه هست كن مرا
پس آن زمان اشارتي به چشم و دست كن مرا
به غمزه‌هاي خويشتن فناپرست كن مرا
كه وارهد وجود من ز قيد مستعارها

چه جلوه‌ها كه كرده‌اي به قلب تار زشت من
و ز آب و خاك حب خود نموده‌اي سرشت من
خمير كردي از كرم به خمر عشق خشت من
به كوي خود كشيدي‌ام ز مسجد و كنشت من
بهشت را چه مي‌كنم تبا تويي بهشت من
فراغ توست اي صنم شديدتر ز نارها

ميان خيل مردمان مرا نشانه كرده‌اي
دلم اسير خويشتن به صد بهانه كرده‌اي
سپس به كوي عشق خود مرا روانه كرده‌اي
دلم اسير خويشتن به صدبهانه كرده‌اي
در آشيانه‌ي دلم خوش آشيانه كرده‌اي
كجا برند دل چنين ز عاشقان نگارها

سروش عشق ذره را خود آفتاب‌جو كند
كه تا وجود ذره را خود آفتاب رو كند
مرا كجا گمان كه دل وصالت آرزو كند
ز جمله بند بگسلد به جانب تو رو كند
به درگه تو ره برد به حضرت تو خو كند
به جذبه‌اي كشاني‌اش به اوج اقتدارها

به گلستان دلبري رخ تو تا شكفته شد
ز شرم روت هر گلي به خار غم نهفته شد
ز غنچه‌ي دهان تو چه نيم‌نقطه گفته شد
چه گلرخان كه از غمت به خون خويش خفته شد
ز بلبلان گلشنت چه نغمه‌ها شنفته شد
كه گشته‌اند منصعق ز صوتشان هزارها

به عشق روي دلبران به هر كجا دويده‌ام
براي خويش دلبري ز هر كجا گزيده‌ام
وفا و مهر دلبري ز هيچ كس نديده‌ام
دل از تمام دلبران به جان و دل بريده‌ام
هزار شكر عاقبت به دلبري رسيده‌ام
كه صدهزار جان به من كرم نموده بارها

به ظاهر ار چه داردم بعيد از لقاي خود
به من نشان نمي‌دهد جمال دلرباي خود
گرش نباشد اعتنا به خاك زير پاي خود
و ليك تا كند عيان براي من وفاي خود
گهي كه شانه مي‌زند به زلف مشك‌ساي خود
فرستد از براي من ز زلف خويش تارها

شها ز جلوه‌هاي خود ره شه و گدا زني
به هر دمي به جلوه‌اي تو خلق را صلا زني
گهي به فرش سر نهي گهي به عرش پازني
گهي به بنده‌اي چو من سروش‌ هل‌تري زني
گهي به موسي زمان خروش لن‌تري زني
تو عقل و هوش مي‌بري ز جمله گلعذارها

خوش آن زمان كه از كرم لقا كند نصيب من
نظر كنم به روي او ز كف برد شكيب من
هزار دردم ار بود هم او شود طبيب من
به آب لطف و دلبري ز دلبر دلهيب من
قرار من نگار من مجيب من حبيب من
به نيم‌غمزه مي‌برد ز عاشقان قرارها

هزار بارم ار كشي مرا به جز تو يارني
هزار بندم ار كشي ز بندگيت عار ني
به ملك ظاهر و نهان به جز تو شهريار ني
ظهور غيب لايري جز از تو آشكار ني
مرا به جز تو اي صنم به هيچ قبله كار ني
چه خوش دلم ربوده‌اي ز چنگ جمله يارها

ز قرب و بعدت اي شها بهشت و نار منقسم
به يك اشاره‌ات شود بناي وهم منهدم
امان ظلم منقضي زمان جهل منصرم
جبال كفر منقعر حبال شرك منفصم
فوارس جهان همه ز صولت تو منهزم
فتاده در كمند تو رقاب شهسوارها

كسي‌كه ديد روي تو بهار را چه مي‌كند
كسي‌كه نو شد از لبت عقار را چه مي‌كند
مسيح را چو يافت كس حمار را چه مي‌كند
شهيد عشق آن صنم مزار را چه مي‌كند
اسير يار مهربان ديار را چه مي‌كند
كه شاهباز سدره كي رود به‌سوي خارها

شها منم كه هر نفس به ياد روت هو كنم
اگر كه نيست باورت بيا كه روبه‌رو كنم
قرار حرمت شراب عشق را وتو كنم
سبوسبو به سر كشم گلوي خود چو جو كنم
به تيره غمزه‌ات بتا قباي دل رفو كنم
كه پر شده است در جهان ز شور من نوارها

منم كه سكه ولا به قلب مبتلا زنم
كه حلقه غلاميت به گوش برملا زنم
عدوي تيره‌روز را به‌گردن از قفا زنم
اساس باب بر كنم، به كله بها زنم
ز بد دمار بركشم به خوب بوسه‌ها زنم
ز بهر ديو و دد بود به چنته‌ام مهارها

بزير پاي خود نگر كه دسته‌دسته صف‌به‌صف
ستاده‌ايم هر طرف گرفته‌ايم سر به كف
توراست حشمت و جلال و جاه و عزت و شرف
هر آنچه بود در سلف هر آنچه هست در خلف
بيا بيا كه جان ما به لب رسيد و شد تلف
سفيد گشت چشم ما به‌ره ز انتظارها

به حق ذات پاك حق به جلوه مجددي
قيامتي كند قيام قائم محمدي
كه همچون قامتش شود بلند شرع احمدي
به چاه ويل مي‌رود رسوم ديوي و ددي
به‌قائم است بي‌گمان ظهور غيب سرمدي
خداي را مظاهري بود بروز كارها

محمد تهرانی

  • یکشنبه
  • 21
  • خرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:10
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران