دریا دریا اشک
دریا دریا اشک می بارد رقیه از دوریِ بابایش
بابا بابا نرَوَد یک دم روز و شب از غنچة لب هایش
******
دختر معصومة سلطانِ لب عطشان دین
در دلِ مخروبة شاماتِ بلا دل غمین
هجر پدر برده توان از بدنِ نازکش
طفل سه ساله شده با داغ یتیمی قرین
نیمه شبان روی پدر دیده به دنیای خواب
گریة او را پدرش خنده زده در جواب
گفت و شنودی که دل از سینة او کنده است
کرده به پا در دلِ آشفته بسی انقلاب
دریا دریا اشک می بارد رقیه از دوریِ بابایش
******
بگیرد از عمة دلخسته سراغِ پدر
بگوید عمه پدرم کِی برسد از سفر
بانگ فغانش رسد این لحظه به هفت آسمان
او که نشانیده هوای پدرش را به سر
سایه زده بر سرِ ویرانه غمِ بی کسی
ناله کند گریه کند در غم بابا بسی
یاورِ طفلانِ حسین ، زینبِ خونین جگر
مگر تو دادِ دلِ این طفلک گریان رسی
دریا دریا اشک می بارد رقیه از دوریِ بابایش
******
هِق هِق گریه های این نورِ دلِ بوتراب
نشانده هر لحظه به گلگونة او اشکِ ناب
فکنده بر پایة ظلم اُمَوی لرزه ها
غیر حرم پرانده ازچشم یزیدانه خواب
دشمنِ سنگین دلِ بی مهر و وفا از جفا
تا که ببندد لبِ این غنچة ناز از نوا
پیش دوچشمانِ ترِ طفل یتیم آوَرَد
رأس جدایِ پدرش در دلِ طشتِ طلا
دریا دریا اشک می بارد رقیه از دوریِ بابایش
******
او که گمان کرده پدر رفته سفر ناگهان
دیده به یکباره بریده سرِ آن مهربان
بند امیدش به جدا دیدنِ سر پاره شد
پر زد از این دارِ فنا سوی پدر در جنان
پیش اسیران بلا رفتة دور از وطن
شد بدن طفل سه ساله به خرابه کفن
سروری همچون همة اهل قلم ها بگو
شرح غم دختر معصومه برَد تاب من
دریا دریا اشک می بارد رقیه از دوریِ بابایش
******
شاعر : محمدرضا سروری
- شنبه
- 7
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه