بازم رو به خورشید راهی شدم، رسیدم به گنبد به شمس الشموس
رسیدم به تو تا انیسم بشی، رسیدم به تو یا انیس النفوس
رسیدم به تو تا پناهم بشی، رسیدم به تو تووی این حال خوب
یه موسیقی از جنس چشمات می خوام، تو باشی و نقاره، تنگ غروب...
اجابت همین جاست این پنجره، همین دست هایی که فولادیه
پایین پا می شینم دخیلت می شم، که این حس واسه صحن آزادیه
واسه حال این شعر خوبه که باز بنوشه یه کم آب سقاخونه
یهو قافیه گم شد و عقل هم گرفت از سرم آب سقاخونه
دارم مست می شم تو این لحظه ها، دارم پُر می شم از هوای جنون
چقد آسمون اومده رو زمین، یا شاید حرم رفته تا آسمون
ببین ناخودآگاه تو این صحن ها، داره پای شعرم می افته به پات
کمی سر می ذارم به خاک درت، کمی می پرم دور صحن و سرات
چه حالی گرفته تن شعرمو نمی شه که یه ثانیه بند شم
می خوام دود شم دست یه خادمت، بمیرم برات، کاشکی اسفند شم
شاعر : میثم سلطانی
- سه شنبه
- 10
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 13:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
میثم سلطانی
ارسال دیدگاه