تو نور كمال فصل بسماللهي
در ظلمت فتنه، شبچراغ ماهي
تو رمزگشاي واژهي توحيدي
تو معنيِ لاالهالااللهي
من از تو تبسّم دعا ميخواهم
يك خلوت ناب با خدا ميخواهم
بي معرفتم به نور تو آقاجان
من از تو حقيقت تو را ميخواهم
هي با كلمات كَل كَل و آخر هيچ
روي لب من سكوت و در دفتر هيچ
من ماندم و داغ از تو گفتن بر دل
واكن گره از زبان من، ديگر هيچ
تهران ـ مشهد، نسيم گُل، بوي جان
لبخند به لب، به سينه شوقي پنهان
بوي خوش ثامنالحُجج ميآيد
اي تشنه لبان عشق! اينك باران
هر چند در عاشقي مُردّد هستم
در درس خُلوص، دائماً رَد هستم
دلباختهام به گنبد زرد تو
من منتظر قطار مشهد هستم
تهران ـ مشهد، مگو كه خيلي راه است
اين راه كه روشن از شُهود ماه است
تهران ـ مشهد، قسم به خورشيد توس
عاشق بشوي، مسافتي كوتاه است
غم نيست كه مشهد حضورت دور است
يا چشم من از نديدنت، بينور است
ايمان به تو دارم و خيالم تخت است
وقتي تو طلب كُني، زيارت جور است
اي حضرت عشق! با تو بد تا كرديم
ما عشق تو را چه زرد معنا كرديم
@hosenih
گفتيم «رضا» و دل به دنيا داديم
گفتيم «خدا» و قصد خُرما كرديم!
تنها نه امام عصر، غيبت دارد
اي خوب! تو غايبي، حقيقت دارد
ما نام تو را كليد دنيا كرديم
اين عشق، چه عشقيست؟ خجالت دارد!
از خطّهي توس، سبزتر جايي نيست
فردوس، به اين سبزي و زيبايي نيست
هرچند غريب الغُربايي، امّا
توي حَرَمات، فرصت تنهايي نيست!
با شوق زيارتت، حَرَم ميآيم
دلسوخته، پا به پايِ غم ميآيم
پرواز پُر و بليت ...؟ امّا غم نيست
با خطِ هوايي دلم ميآيم!
تهران ـ مشهد، قطار، من، تنهايي
روي لبِ دل، تبسّم شيدايي
از دور شُكوهِ گنبدت پيدا شد
مولا، تو به پيشواز من ميآيي!
اي حضرت عشق! خاك ايران بي تو ...؟!
سرسبزي خطهي خراسان بي تو ...؟!
نه، فرضيهي باطل و نافرجاميست
بودن به خدا ندارد امكان، بي تو
من تهران و تو در خراسان، افسوس
دارد چشمم هواي باران، افسوس
اين دل شده از نديدنت دلتنگ است
اي آينه! از شما چه پنهان، افسوس!
عشق است كه با خيال تو بنشينم
بر پنجرهي جمال تو بنشينم
لبريز شوم ز لذت ديدارت
در مشهد خط و خال تو بنشينم
آيينه ! امام هشتم خوبيها
در چشم زمين، تجسم خوبيها
نام تو غزلترين فراز عشق است
نام تو، غزل ـ تبسم خوبيها
در عشق، اشارت تو ما را كافيست
لبخند رضايت تو ما را كافيست
ما مفتخريم خادم خورشيديم
پاداش، زيارت تو ما را كافيست
ماييم و صفاي حَرَمت، يا مولا
در سينه، زيارت غمت، يا مولا
ننگ است مدد زغير تو، مولا جان
ماييم و اميد كرمت، يا مولا
تو حُجت نور، عصمت خورشيدي
آيينهي عشق، آيهي اميدي
با لهجهي ايجاز تو را ميگويم
تو روح يقين، حقيقت توحيدي
اي حُجت عشق، اي دليل راهم
اي در شب زندگي، فروغ ماهم
بر من تو بتاب، اي امام خورشيد
بي نور تو من ستارهاي گمراهم
اي حُجت عشق! چشم من روشن كن
يك جلوه بتاب، يك نظر بر من كن
من در شبِ بي تو، ظلمتي دلتنگم
اي خوب! چراغ وصل را روشن كن
تاريك ترين شبم، تو خورشيدم باش
بر زخم دلم، نوازش مرهم باش
در ظلمت كفر، بي تو من ميپوسم
اي قبلهي عشق! روح توحيدم باش
شاعر : رضا اسماعیلی
- سه شنبه
- 10
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 15:50
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رضا اسماعیلی
ارسال دیدگاه