اولین شب پیشِ تو با آه و زاری آمدم
شرمسارم دیر شد، با شرمساری آمدم
کوهِ عصیان هرچه با خود داشتم را باد برد
مستکینم، هر چه در دستم بذاری آمدم
دست هایِ خالیَم را کرده ام پیشت دراز
دست هایم را ببین با این نداری آمدم
پشتم از سنگینیِ عصیانِ بی حد خم شده
وای بر من، باز هم با اشکِ جاری آمدم
از همه رانده شدم، آغوشِ خود را باز کن
خوش به حالِ من که سوی خوب یاری آمدم
غیرِ تو حتی به اشکِ چشمِ من بی اعتناست
از همه دنیا شدم دیگر فراری، آمدم
اعتبارم را دوباره پیشِ تو دادم ز دست
رحم کن، گر چه که با بی اعتباری آمدم
شاعر : رضا باقریان
- پنج شنبه
- 12
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 6:41
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه