• جمعه 2 آذر 03

 علیرضا خاکساری

اشعار مناجات با خدا -( درک امشب بی گمان راحت نمی آید به دست )

1145
-1

موعد دیدار تو راحت نمی آید به دست 
طینت پاکیزه با غفلت نمی آید به دست

شد شب قدر و همه درهای رحمت باز شد 
درک امشب بی گمان راحت نمی آید به دست

چه کنم شب های احیا هم اگر غفلت کنم
وای بر من دیگر این فرصت نمی آید به دست

نوبتی باشد اگر هم نوبت زاری ماست 
رستگاری خارج از نوبت نمی آید به دست

هرچه به من میدهند از باب خلوت میدهند
چیز قابل داری از جلوت نمی آید به دست

بی گمان نابرده رنج از گنج ها بی بهره ام 
روضه ی رضوان که بی زحمت نمی آید به دست

هرکه باتقوا شود نزدت گرامی میشود 
تا نباشم بنده شأنیت نمی آید به دست

شکر نعمت نعمت ام افزون کند با این حساب
تا نباشد سجده ای نعمت نمی آید به دست

هرچه فرصت داشتم با دست خود سوزانده ام
مهلتی دیگر از این بابت نمی آید به دست

گریه غسل توبه ی هر دیده ی آلوده ای ست
تر نشد چشمی اگر عفت نمی آید به دست

شیعیان مرتضی مثل خودش با غیرت اند 
بی ولای مرتضی غیرت نمی آید به دست

از ازل روزی رسانم حیدر است و رزق من 
بی نگاه ویژه ی حضرت نمی آید به دست

حال خوش ، توفیق اشک بر شهید کربلا
جز شب جمعه شب رحمت نمی آید به دست

تشنه های سیم و زر آخر نفهمیدند که 
با جسارت کوهی از ثروت نمی آید به دست

چه به روزت پنچه ی شمر لعین اورده است؟؟
یوسف خوش چهره گیسویت نمی آید به دست

شاعر : علیرضا خاکساری

  • پنج شنبه
  • 12
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 18:41
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران