علی غزوه های بدر و احد
بی سپر در کرانه ی جنگم
همدم روزهای تنهایی
خنده ای کن که سخت دلتنگم
تو مرا بهتر از خودم بانو
می شناسی و حرف در ان نیست
نفسم بی تو حبس خواهد شد
پس بگو حرف رفتنت از چیست
یار نه سال زندگانی من
مهربان یار قد کمان علی
نظرت را عوض کنی خوب است
فکر رفتن نباش جان علی
لحظه هایت چه سرخ می گذرد
از لباس تن تو معلوم است
طرز پهلو گرفتنت با من
گفت که رفتن تو معلوم است
فکر همسایه هستی اما من
فکر رنج قنوت های تو ام
تا به تو می رسم غریبانه
شاهدی بر سکوت های تو ام
این صدای نفس نفس زدنت
باز انکار میکنی بانو؟
فضه که هست خانم خانه
تو چرا کار میکنی بانو؟
چند وقتی شده که خون جگرم
و جمالت اگر نمیبینم
احتیاجی به رو گرفتن نیست
مجتبی را مگر نمیبینم؟
تن تو در رکوع دائمی است
زخم از پیکرت نمی افتد
چادرت بین خانه هم حتی
لحظه ای از سرت نمی افتد
درد داری به رو نمی اری
این مراعات همسرت کشتم
خبرش بین شهر پیچیده
می روی و شکسته شد پشتم
تکیه داری دوباره بر دیوار؟
شانه ی من که هست بسم الله
مثل مردم تو هم ...تو هم...باشد
دل شکستن که هست بسم الله
شاعر : حسن کردی
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 8:55
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه