• دوشنبه 3 دی 03


اشعار فاطمیه -( یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست )

1509
1

هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ 
پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟

کس نمیگوید سلامم...کس نمیگوید جواب 
بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟

رنگِ رخسارت خبر از روزگارت می دهد 
کارِ خانه پس چرا لبخندِ اجباری چرا؟ 

هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم 
پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟

ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم... ولی 
خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟  

یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست  
دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟

این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب 
نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟ 

ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کرده ای؟  
قصدِ این داری که از من دست برداری ؟ چرا؟

صبح تا شب کارِ خانه نیمه ی شب گرمِ آه 
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟

داریوش جعفری

 

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:52
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران