ساکت و آرام دارد اشک می ریزد زنی
در توانش نیست حتی قدرتِ ابراز هم
مادری مانندِ هرشب بغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هرشب درد دارد باز هم...
در دلش آتشفشان دارد ولی خاموش و سرد
شهراز سوز صدایِ فاطمه شاکی شده است
چادرش را چند روزی هست پنهان کرده ست
چادری که مثلِ رنگ صورتش خاکی شده است
دست هایش سخت بالا میرود این روزها
باز اَمّا شانه می گیرد به مویِ دخترش
صورتش را باز می پوشاند از چشمِ همه
بیشتر از بچه ها از چشم هایِ شوهرش
دست های آسِمان رفته است سویِ آسِمان
در قنوتش اشک می خواند ولی جایِ همه
اولین بار است فکرِ مردمِ این شهر نیست
یک دعا دارد فقط : " عجل وفاتی فاطمه "
روزهای آخر است و حالِ خانه خوب نیست
زانویِ غم را بغل کرده علی این روزها
فاطمه قلبش شکسته درد دارد باز هم
درد دارد این عیادت های جنگ افروزها
یا علی من را شبانه غسل کن... آه اِی علی
گریه هایت گریه هایت را نمی خواهم کسی
اِی قد و قامت قیامت ، پهلوانِ فاطمه
گریه کن اَمّا صدایت را نمی خواهم کسی...
بعدِ من دریایِ غیرت سرد و طوفانی مباش
بیت الاحزان میشود روزی گلستان غم مخور
حضرتِ مظلوم ، پایان می پذیرد ظلم ها
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
ابراهیم زمانی
- سه شنبه
- 7
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 15:35
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه