دچار نفسم و دیریست که درگیر تغییرم
چه می شد با خدا ادغام می شد کلّ تقدیرم
تمام عمر در ذهنم تب ابلیس میجوشد
خدایا تا به کی در فتنه ها درگیر زنجیرم؟
خدا را شکر بیدار است وجدانی که من دارم
شدیداً دشمنم با اشتباهتی که درگیرم
به لب قران و اما در عمل هر طور میخواهم
چه کردم با خودم ای دل؟ کجا رفته ست تأثیرم؟!
تمام حُسن خلقم را سپردم به فراموشی
پر از زخم زبانم! خسته از این کهنه شمشیرم
تمام عمر دستم را گرفتی ای خدا اما
چرا گرمای دستان تو را نادیده میگیرم
بلندم کردی از جا٬ هر کجایی که زمین خوردم
پر پرواز دادی و چه بد شد که زمینگیرم
شدم شرمندهٔ آقای غایب از نظر! دارم-
خجالت میکشم از او! چرا گردن نمیگیرم-
که بر چشمان محزونش هوای گریه را دادم
پشیمانم پشیمانم؛ چه بیتابم چه دلگیرم!
شاعر : مرضیه عاطفی
- دوشنبه
- 20
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 9:36
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه