زلف رها می کنی
(بر سر نی زلف رها می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟)
شرح غم کرب و بلا می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟
غصّه دگرباره به پا می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟
پیش رُخ کاروان بر سر نی می روی ای گُل با اعتبار
زلف تو در دست باد می رود و می برد از دل خواهر قرار
دور و برت بر سَما بال ملائک شده بر سر تو سایه سار
(بر سر نی زلف رها می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟)
بی تو نمانده توان در تن تبـدار من کاش بمیرم أخا
دیده وَر است سوی تو چشم ترِ دخترت وای پناه بر خدا
من چه بگویم به او گَر طلبد بوسه ای از لبِ خشک تو را
(بر سر نی زلف رها می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟)
زلف پریشان تو کرده به پا در درون حملة طوفان غم
از تبرِ تار مو می شکنـد تار دل مثل سبو بیش و کم
موج بلا می رسد در دل بحرِ عزا لحظه به لحظه به هم
(بر سر نی زلف رها می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟)
(بر سر نی زلف رها می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟)
شرح غم کرب و بلا می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟
غصّه دگرباره به پا می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟
مُصحَف ناطق تویی آینة حق نما گر چه تَرَک خورده ای
روی جبینت نگین خون سرت گشته تا زخم فَدَک خورده ای
عشق تو نازم حسین در گذر کربلا خوب مَحَک خورده ای
(بر سر نی زلف رها می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟)
کرده تداعی مرا کاکل خون بستـه ات حادثة قتلگاه
آنکه تورا سر برید شیشة عمرم شکست در قفس اشک و آه
تا که زدی دست و پا بند دلم پاره شد از دم تیغ نگاه
(بر سر نی زلف رها می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟)
زلف رها گشته را تا که نوشتم شدم مضطر و دل ناگران
شرح غم کربلا طاقت و تابی عظیم خواهد و ذوقی گران
یاکه چنان سروری دل بدهی بر حسین جای غم دیگران
(بر سر نی زلف رها می کنی با دل زینب چه ها می کنی؟)
شاعر : محمدرضا سروری
- پنج شنبه
- 30
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 7:33
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه