اى در غرور نفس به سر برده روزگار
برخيز ، کارکن ، که کنونست وقت کار
اى دوست ! ماه روزه رسيد و تو خفتهاى
آخر زخواب غفلت ديرينه سر برآر
سالى دراز بودهاى اندر هواى نفس
ماهى ، خداى را شو و دست از هوا بدار
پنداشتى که چون بخورى ، روزه تو نيست
بسيار چيز هست جز آن شرط روزهدار
هر عضو را بدان که به تحقيق روزهاى است
تا روزه تو روزه بود نزد کردگار
اول نگاه دار نظر ، تا رخ چو گل
در چشم تو نيفکند از عشق خويش خار
ديگر ببند گوش زهر ناشنيدنى
کز گفتوگوى هرزه شود عقل تار و مار
ديگر زبان خويش که جاى ثناى اوست
از غيبت و دروغ فرو بند استوار
ديگر بسى مخسب که در تنگناى گور
چندانت خواب هست که آن هست در شمار
ديگر ز فکر آينه دل چنان بکن
کز غير ذکر حق نشيند برو غبار
اين است شرط روزه اگر مرد روزهاى
گرچه ز روى عقل يکى گفتم از هزار
شاعر:شیخ فرید الدین عطار
- دوشنبه
- 2
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 14:32
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه