جرعه ای غم به ساغرم بدهی
یک نفس آمدم پرم بدهی
بال رفتن به باورم بدهی
فرصت عاشقی مهیا هست
مشکلم شنیده حل نکنی
ته این شعر را غزل نکنی
حیف باشد مرا بغل نکنی
قد من در کنار تو جا هست
بی هوایت نفس ندارم که
در حرم هیچکس ندارم که
غیرتو پیش و پس ندارم که
بی تو آیا امید فردا هست؟
بغض حسرت در این گلو دارم
من که تنها یک آرزو دارم
دلخوشم دلخوشم عمو دارم
رحم کن بین سینه غوغا هست
زنده باشم که بر سرت بزنند
نیزه ها را به پیکرت بزنند
حرف بد را به خواهرت بزنند
گرگ ها را مگر که پروا هست؟
زنده باشم که ناسزا بکشند؟
این طرف آن طرف ترا بکشند
پهلویت را به نیزه ها بکشند
گاه پایین و گاه بالا هست
یک سه شعبه زد و هراسان رفت
بند آمد نفس ، پریشان رفت
سر و پایت میان طوفان رفت
سنگ اینجا چه بی محابا هست
زخم تازه به زخم دیگر خورد
ای عموجان به غیرتم بر خورد
چکمه ی او به صورت آخر خورد
سر پیراهنت که دعوا هست...
من بمانم قرار می آید؟
دل مگر که کنار می آید؟
استخوانم به کار می آید
بازوی من به جای بابا هست
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
- دوشنبه
- 3
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:12
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه