• جمعه 2 آذر 03


روضه حضرت عبدالله ابن حسن(ع) -( خواست تا پر كشد به سوى عمو )

857
1

دست در دستِ عمه اش بود و 
دلش اما ميانه ى گودال
ديد با چشم خود كه افتاده
تن ارباب تا شود پا مال

حرمله از همه جلو تر رفت
سر آن سر چقدر دعوا بود
شمر و خولى حريص تر بودند
حرف آنها به هم بفرما بود

ديد كودك تمام واقعه را
خواست تا پر كشد به سوى عمو
عمه اش گفت:نه!عزيز دلم
جان تو هست آبروى عمو....

گفت:عمه!بدان كه مى ميرم
من بدون عمو نمى مانم
دست من را رها كن و بگذار
تا كنم جان فداى جانانم

آن تنى كه به روى خاك افتاد
همه ى عشق و اعتبار من است
بعد بابا مرا پدر بوده
صاحب و صاحب اختيار من است

ناگهان دست عمه را وا كرد
پا برهنه...دوان دوان آمد
مات و مبهوت حال بد حالش
ضربه اى سوى او نشان آمد

دست او شد به پوست آويزان
داغ عباس تازه شد انگار 
خون او بست چشم مولا را
و جراحات قلب شد بسيار...

تن او بر تن حسين افتاد
جان تازه گرفت لشكر باز
همه ى أسب ها مهيا شد
تا كند روى پيكرش پرواز...

آرمان صائمى

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:19
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران