کودک رستگار
بیشماران سوار می بینم
قتلگه در غبار می بینم
اوفتاده زپا عمو جانم
دور او کلب هار می بینم
تیر هایی نشسته برتن او
پهلوانی نزار می بینم
خون بریزد زپیکرش برخاک
بر زمین جویبار می بینم
خنجروتیغ وتیرآماده
بهر او در نثار می بینم
طلبش را به یار بشنیدم
بی سپه شهریار می بینم
لحظه ای طاقت فراقم نیست
عمویم در حصار می بینم
چون عمو دست میدهم برهش
خود به عشقش دچار می بینم
سوی دشمن خدنگ حرمله را
سوی خود آشکار می بینم
همچوقاسم برادر خوبم
عسل خوشگوار می بینم
سینه خونی عمویم را
بر یتیمی مزار می بینم
عبد حق باشم ویتیم حسن
مرغ جان بیقرار می بینم
جان فدا می کنم ولی خود را
کودکی رستگار می بینم
درجنت گشوده گشته،پدر
شاد،در انتظار می بینم
شاعر : اسماعیل تقوایی
- سه شنبه
- 4
- مهر
- 1396
- ساعت
- 8:35
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه