یه جورایی اینقدر مدیونتم
که باید کنم زندگیم و فدات
یه عمره برام بودی مثل پدر
من و دوست داشتی مثه بچه هات
یه جورایی رفتار کردی باهام
که انگار بودم علی اکبرت
برای خودم مردی هستم حالا
به لطف وجود تو و خواهرت
نذاشتی که یک لحظه باشه برام
پدر داشتن مثل یک ارزو
بذار در ازای همه خوبیات
بیام دست هات و ببوسم عمو
از این روز های پر از اضطراب
که من داغ دار بنی هاشمم
علی اکبرم رفت میدون بسه
نمیخواد به میدون بری قاسمم
حالا که زره نیست قد تنت
نکن گریه جون عمو انقده
نذار تا بشم پیش بابات حسن
تو روز قیامت خجالت زده
چقدر ارزو ها که داشتم برات
میخواستم ببینم خودم شادیت و
چقدر دوست داشتم خودم باشم و
بگیرم برات رخت دامادیت و
عمو جان عمو جان حسین
برا اذن میدون گرفتن عمو
اگه کافی نیست اشکم و گریه هام
بذار تا خیالت رو راحت کنم
عمو جون اینم دست خط بابام
اجازه بده جای تن پوش رزم
به جای زره من بپوشم کفن
بذار تا بگم با صدای بلند
و ان تنکرونی ان ابن الحسن
برام مرگ شیرین تره از عشل
تو نابودی کفر و ظلم و ستم
یه جوری تو میدون بجنگم همه
بفهمن که شاگرد عباستم
عمو جان عمو جان حسین
*******
- چهارشنبه
- 5
- مهر
- 1396
- ساعت
- 8:47
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
ارسال دیدگاه