هم انا ابن الحسنم
هم شبيه پدرم شير جمل بت شكنم
بازوانم علوي ست
واي اگر تيغ بگيرم به كف و سر بزنم
جانتان در خطر است
لشگري ريخت بهم با سر زين پا شدنم
بي زره آمده ام
تا بدانيد كه استاد اويس قرنم
شده ام عبد حسين
عشق حيران شد در طرز نگاه و سخنم
نهراسم ز كسي
نام معشوق نوشتم به تمام كفنم
بهر ياري عمو
نائب حضرت بابام غريب وطنم
همه ي زندگيم
به فداي سرگيسوي عمو جان و تنم
من كه با پاي خودم
آمدم در ره معشوق خدا سر شكنم
اين غزل يعني چه
شير شير است بيائيد بفهميد مثل يعني چه
پسر عايشه ها
ميكنم ثابت تان شير جمل يعني چه
تو بيا ازرق شام
آمدم تا كه ببينيد كه يل يعني چه
بعد از اين شك نكنيد
در كتب ها بنويسند اجل يعني چه
بت اين قوم ببين
به زمين ريختن لات و هبل يعني چه
نوبت رزم من است
نيزه پهلوي مرا كرده بغل يعني چه
روضه خوان ميداني
تن كه پاشيده شد از چند محل يعني چه
قد كشيدم بخدا
تازه دانست عروسم كه عسل يعني چه
پرم از هم پاشيد
پدرم ديد ز پا تا سرم از هم پاشيد
پاي كوبي نكنيد
زير سم ها ز درون پيكرم از هم پاشيد
از همان ناله ي من
كنج خيمه جگر مادرم از هم پاشيد
زير آن بارش سنگ
آينه خرد شد و ساغرم از هم پاشيد
تا عمو ديد مرا
گفت مثل بدن اكبرم از هم پاشيد
استخوان هاي تنم
خرد شد با نفسم حنجرم از هم پاشيد
به،به اين ماه عسل
حيف كه گيسوي از خون ترم از هم پاشيد
با نگاهي به تنم
گفت عباس علي لشگرم از هم پاشيد
- یکشنبه
- 21
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:14
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه