روی دارالعـماره جان مسلم فدا شد
خون پاکش شروعِ...نهضت کربلا شد
اگـر شد بسته دستم
درخاک و خون نشستم
دلـواپس تو هسـتم
حسین جان۲
من لی غیرک حسین جان (۴)
دستامو مثل مولا توی کوفه می بندن
به غمم مثل زهرا توی کوچه می خندن
این کوچه ها چه تنگه
کوفـی راهـی جنگه
توی دامنـها سنگه
حسین جان(۲)
من لی....
حرمله برمی داره سه تا تیر شکاری
کاش با خودت ربابو...شیرخوارهَ شو نیاری
تیر سه پَر حریفِ...
گلبرگای لطیفـه
کمین کرده سقیفه
حسین جان(۲)
من لی...
شاعر : حسین ایمانی
- چهارشنبه
- 5
- مهر
- 1396
- ساعت
- 19:28
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین ایمانی
ارسال دیدگاه