واحد
شب است و من و بغض ویرانه
من و آرزوی سحر دیدن
به جای تسلا پس از دوری
سر غرق خون پدر دیدن
نبودی ای مهربان، که بی تو بستم زبان
که در چشم دشمن نلرزد صدایم
در این غربت دم به دم، انیس قرآن شدم
که تو خوانده ای آیه آیه برایم
با تو دارم/ گلایه ها فراوان
از شب های/ اسارت و بیابان
کو دستانت؟ / روی مرا بپوشان
(در ویرانه خوش آمدی پدرجان)
بیابان هم از سوز آه من
گرفته شراره به دامانش
سه ساله پس از رنج صد ساله
رسیده نفسهای پایانش
غمت را دارم به جان، صبورم چون عمه جان
ببین ذکر یا فاطمه بر لبانم
توگفتی ز باغ بهشت، گرفتم سراغ بهشت
که آنجا همیشه کنارت بمانم
درقلب من/ تویی همیشه مهمان
گفته بودی/ که زنده اند شهیدان
باور دارم/ که زنده ای پدرجان
(در ویرانه خوش آمدی پدرجان)
************
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 4:58
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
ارسال دیدگاه