بر رویِ خاک بال و پَرِ خویش میزَنَد
دارد دوباره او به سرِ خویش میزَنَد
طفلِ یتیم حسِ یتیمی نداشته
حالا عجیب بر جگرِ خویش میزَنَد
جانِ عمو نه ، جانِ پدر او شنیده بود
خود را به خاطرِ پدرِ خویش میزَنَد
عمه رها نمیکند و طفل دائما...
بوسه به دستِ همسفرِ خویش میزَنَد
عمه هم از حرارتِ او داد میکشید
از آتشش به دور و بَرِ خویش میزَنَد
با التماس گفت ببین خورد بر زمین
دارد به خاکها کمرِ خویش میزَنَد
صیاد آمده است و با هرچه نیزه هست
بر رویِ صیدِ محتضر خویش میزَنَد
از هر قبیله طایفهای ریخت بر سرش
یک پیرمرد با پسرِ خویش میزَنَد
عمه نگاه کن چقدر رویِ صورتش
یک نانجیب با سپرِ خویش میزَنَد
عمه حریفِ بی کسی او نمیشود
از بسکه ناله از جگرِ خویش میزَنَد
---
از دور دید دست سپر شد ولی کسی
دارد به دستِ او تبرِ خویش میزَنَد
***غزل دوم بعد از اُفتادن در آغوش عمو....
چسبیده است سینه به سینه به دلبرش
اُفتاده است پیکرِ او رویِ پیکرش
رویِ هزار و نُهصد و پنجاه زخم بود
از تیغ و داس و نیزه و خنجر سراسرش
اُفتاد و نیزهها همه رفتند در تَنَش
بیرون زدند یک یکَش از سمتِ دیگرش
یک بال که جدا شده اُفتاده یک طرف
یک بال هم که سخت شکسته است با پرش
در گوشِ او عمو چقدر گفت جان من
او هم جواب داد عموجان با سرش
اُفتاده است رویِ عمو ، باز میزنند
دَرهَم کنند تا دو بدن را در آخرش
اینبار هم سهشعبه و اِی وای حرمله
نزدیک شد درست زَنَد زیرِ حنجرش
پاشید خونِ گرمِ گلو وای بر عمو
میریخت از محاسنِ سرخِ مطهرش
از سمت پا گرفت کسی طفل را کشید
از سمت سر نشست حرامی ، به خنجرش
تا که حسین زجر کِشَد پیشِ چشم او
اول زدند و بعد نشستند بر سرش
-----
فهمیدهاند مادرِ او بین خیمههاست
سر را گرفت و رفت به دنبالِ مادرش
شاعر : حسن لطفی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:17
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه