زحمت تیغ دو سر را گاهی ابرو می کشد
چشم های نافذش شمشیر از رو می کشد
گاه وصل و گاه هجر و گاه قبض و گاه بسط
می کشد هرچه دل بی تابم از او می کشد
اول ذی القعده با شوق زیارت مادرم
بابت خرج سفر دست از النگو می کشد
بست بالا بست پایین باطنا مثل هم اند
جذبه ی گلدسته اش دل را ز هر سو می کشد
مثل ایوان نجف ایوان طلایش دیدنی ست
زایر این بقعه حق دارد اگر هو می کشد
خواهرم را بوم نقاشی به ذوق آورده است
دور تا دور ضریحش یاس و شب بو می کشد
بر فراز ماذنه های رفیعش یاکریم
در طواف گنبد زردش پرستو می کشد
از امام ضامن خود اذن می گیرد سپس
در کنار حوض صحنش بچه آهو می کشد
تا سلامی بامدادان محضر حضرت دهند
بر لب هر بام طوطی سخنگو می کشد
صید او صیاد را شب های گوهرشاد را
سید خوشزاد را در آن هیاهو می کشد
می کشد پای دلم را سوی قم سلطان طوس
سوی مشهد خلق را معصومه بانو می کشد
پیرمردی هم فلج دیدم که از پایین پا
تا میان صحن خود را روی زانو می کشد
می تکاند از دلش گرد تعلق بی گمان
فرش های این حرم را هر که جارو می کشد
می کشد بر پنجره فولاد دستی مادرم
و به امید شفا آن را به پهلو می کشد
آن که باشد بیمه ی الطاف آقای رئوف
کی به عمرش منت از درمان و دارو می کشد ؟
قول داده می رسد در پای میزان عمل
و به نفع زائرش کار از ترازو می کشد
مثل من مرغ دلش یک بام دارد دو هوا
روضه اش گاهی به سر گاهی به بازو می کشد
نشنود هرگز مسلمان و نبیند کافری
پنجه ای سنجاق را همراه گیسو می کشد
شاعر : علیرضا خاکساری
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 15:57
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه