ذوالجناح آمد و احوال به هم ریخته اش
ریخت بر هم حرم از یال به هم ریخته اش
صیحه زد زینب از اقبال به هم ریخته اش
کربلا مانده و گودال به هم ریخته اش
می دود زینب و می دید سنان می آید
شمر در معرکه لبخند زنان می آید
بین گودال شهنشاه جهان افتاده
دور او نیزه و شمشیر و کمان افتاده
سبط خاتم ولی از تاب و توان افتاده
چشم نرگس به شقایق نگران افتاده
وا علیا پسر فاطمه تنها مانده
وا نبیا وسط عهد شکن ها مانده
پیرهن چاک و بدن چاک و پر از زخم تنش
یک نفر آمده انگار سرِ پیرُهنش
از دم تیغ به هم ریخته نظم بدنش
با عصای خودت ای پیر تو دیگر مزنش
اشکها موج فشان بر دل ساحل بزنید
من چه گویم خودتان سر به مقاتل بزنید
شمر با خویش در آن باغچه خنجر آورد
پنجه اش را طرف زلف صنوبر آورد
ناله اهل حرم را به فغان در آورد
وای از آنچه که او بر سرِ حنجر آورد
امتحان سر شده و وقت قبولی شده است
حل این مسئله هم قسمت خولی شده است
سر و سامان جهان بر سر نی رفت سرش
پا به پایش به سرِ نیزه می آید پسرش
میخورد تاب در اطراف سر او قمرش
این سفر کرده خدایا به سلامت سفرش
مادر از دور به دنبال سرش می آید
بعد از اینها چه به روز پسرش می آید؟؟
شاعر : سید حسن رستگار
- دوشنبه
- 10
- مهر
- 1396
- ساعت
- 15:9
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
سید حسن رستگار
ارسال دیدگاه