• پنج شنبه 1 آذر 03


روضه امام حسین علیه السلام با صدای سيد مهدي ميرداماد -( از دل بي شكيب مي خوانم )

9171
14

 از دل بي شكيب مي خوانم
مثل ابن شبيب مي خوانم
بس كه مضطر شده دل زارم
ذكر اَمَّن يجيب مي خوانم
كي داره روضه مي خونه امشب،امشب كي اَمَّن يجيب گرفته دور زينب
سر نهادم به دامن خيمه
يه سئوال بپرسم رد شم،كدوم خيمه؟
سر نهادم به دامن خيمه
از حسين غريب مي خوانم
اولين شبي است كه حسين رو از من جدا مي كنند
از غريبي كه در دل گودال
شده شيب الخضيب مي خوانم
شب نوحه شب گرفتاري است
دوستان موقع عزاداري است
تازه عزا شروع شده،بدون مقدمه برم، مي دونم اشك داري
آتش از خيمه ها زبانه گرفت
شادي ام را غم زمانه گرفت
بر خلاف قطا كه لانه نداشت
مرغ غم در دل آشيانه گرفت
باز گلچين پست گل ها را
زير سيلي و تازيانه گرفت
هرچه خلخال و زيور و زر بود
خصم از ما چه ظالمانه گرفت
اين يه بيت همه ي روضه ي شام غريبان رو در بر ميگيره،غيرتي گريه كن،به امام سجاد عليه السلام عرضه داشتند شاگردان:آقاجان يه جوري گريه مي كنيد،انگار پدر شما اولين نفر از خانواده ي شماست،كه به شهادت رسيده،حضرت فرمود نه،گريه من واسه ي اين نيست،ما با شهادت مأنوسيم،شهادت ميراث ما خانواده است،پس آقا جان چيه اين همه سال،گريه مي كنيد،اشك مي ريزيد،سي و پنج سال پرچم كربلا،بر سر در خانه ي شما نصبه،آقا يه جمله فرمود،فرمود:ما با شهادت بيگانه نبوديم،شهادت ارث ما بود،ولي اسارت ارث ما نبود،اين اسارت مارو بيچاره كرد،اين جسارت ها مارو آب كرد،حالا اين يه بيت،امشب اونهايي كه زينبي اند،بايد سنگ تموم بذارند
هرچه در خيمه بود غارت شد
زينب آماده ي اسارت شد
شام غريبان به اين راحتي به كسي گريه نمي دن،تا شب عاشوراء سراسر تلاطم و هيجاني،از بزرگان وقتي سئوال مي كنيم چرا،شام غريبان تازه روضه ها شروع شده،اول گريه ي زينبه،مي بينيم ما گريه ندارم، علت چيه؟اين جور جواب ما رو مي دن:«روزي گريه شام غريبان،روزي خواصه،تو اون ده شب اگر نمرت قبولي باشه،اگه تو اون ده شب خوب گريه كرده باشي،مي توني،شام غريبان با زينب گريه كني،اون دستي كه اباعبدالله رو دست خواهرش گذاشت،خواهر رو آرام كرد،رو قلب همه ي سينه زنا و گريه كنا هم گذاشت».شما ها اگه امشب بدونيد،چه خبره كربلا،ميميريد،بدونيد بدنها رو خاكه،من نمي خوام اين جوري روضه بخونم،بگم امشب چه خبر شده؟ بگم امشب اومدن تو گودال هركاري دلشون خواست كردن،يكي لباس رو برد،يكي كفشا رو برد،نمي تونم برات باز كنم،زينب چند قدمي حسينش باشه ولي نتونه بياد كنار حسينش،لذا امشب شبه عجيبيه،گريه داشته باشي  بي بي امضاء كرده.
اين رو برا مادرا مي گم،برا مريض دارها ميگم،برا اونهايي كه امشبم،دلشون نيومده نيان،گفتن بريم، امشب شب ربابه،امشب شب سكينه است،امشب شب رقيه آتش گرفته است،
ازحرم گاهوراه را بردند
يادگار ستاره را بردند
من خودم ديدم ازتن بابا
جامه ي پاره پاره را بردند
عمه از گوش دختر مسلم
بخدا گوشواره را بردند
بس كنيد اين همه گنه نكنيد
روي تاريخ را سيه نكنيد
مرد عرب ميگه ديدم دامن دختره داره ميسوزه، ترسيده،دختردارها دست بچه ات بسوزه يه ذره،مي دَوي،حالا تصور كن،دامن اين بچه آتش گرفته بود،ميگه دويدم به سمتش،هرچه من مي اومدم،اون عقب مي رفت،گفتم:دخترم ناراحت نباش،من با تو كاري ندارم عزيزم،منم دختر دارم،منم بابا اَم،گفت: نه،شما مي خواي منو بزنيد،منو اذيت كني.گفتم:نه،عزيزم،خيالت راحت باشه،دختره ايستاد، دامنش رو خاموش كردم،يه نگاه به من كرد،ديد نمي خوام اذيتش كنم،صدا زد آقا اَزت يه خواهش دارم، گفتم:چيه عزيزم،گفت:مي خوام،يواش بگم، گفتم:راحت باش،من نمي ذارم كسي تو رو آزار بده، ميگه ديدم اشاره كرد،به لبهاش،گفت:من چند روزه آب نخوردم،تشنگي داره هلاكم ميكنه،آب،آب. گفتم:باشه همينجا بايست،راحت باش،ديگه آب آزاد شده،تا بعد از ظهر آب رو بسته بودند،(من ميگم،اينها فقط مي خواستند عباس رو دق بدن،اينها مي خواستند سقارو خجالت زده ببينند،مي خواستند كاري كنند،به خيمه ها ديگه برنگرده،سقاي دشت كربلا). صدا زد صبر كن،خودم برات آب ميآرم،مي گه رفتم ظرف آب آوردم،اين دختر ظرف آب رو گرفت،آورد بالا،تا نگاه كرد ديدم دستش رو آورد پايين،داره راهش رو كج ميكنه،گفتم:كجا مي ري؟گفت:به من بگو گودال قتلگاه كجاست؟ .چرا؟مگه نگفتي تشنه هستم؟گفت:آره،اما بابام از من تشنه تر بود،مي خوام برم آبش بدم،شنيدم لحظه ي آخر روضه خونده،وصيت كرده: شیعتی ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونی ،حسين.. آره امشب هركس با آب  يه جور معامله كرده،هركي امشب يه جور با آب برخورد كرده،اما واي از دل زينب،واي از دل زينب،امشب يكي از سخترين شب هاي زينبه،بچه ها رو جمع كرد،هركدوم رو از يه گوشه جمع كرد،يكي زير خارها زخمي شده،يكي لابه لاي خيمه ي سوخته اُفتاده، زينب دونه دونه ي اينها رو جمع كرد،لشكر زينب همين هاست ديگه،زينب با همين ها بايد بره كوفه فتح كنه،زينب با اينها بايد بره شام فتح كنه،علمدار زينب رقيه است،اگه عباس علمدار حسينه،علمدار سپاه زينب رقيه است،يه نفري شام رو فتح كرده،برو ببين چه خبره تو حرمش،همه رو جمع كرد،لا اله الا الله،داغ خيلي سخته،وقتي يه خانواده داغ مي بينند،همه ي نگاها به بزرگتره،اگه بزرگتر نتونه خودش رو كنترل كنه،بچه ها هم زود از كوره در ميرن،همه نگاه به عمه ميكنن،عمه خودش كي گريه كنه،بايد همه رو آروم كنه،الهي بميرم بي بي جان، همه رو آروم كرد،يه مرتبه نگاه كرد،گفت رباب،من دارم اشتباه ميكنم،يا درسته؟ چي ميگي بي بي جان،گفت: خوب نگاه كن يكي از دخترهارو نمي بينم،تو تاريخ اسم دقيق ننوشتن،ولي من از شواهد و قرائن،مي گم:اين كار، كار رقيه است،شايد رقيه باشه،چون عاطفي تر از همه بود،چون بي خداحافظي باباش رفت،تو خيمه ميگن خواب بود،حتي به اسم فاطمه ي صغري،زينب ميگه گفت:من پاشم برم دنبال اين بچه بگردم،از خيمه خارج شد،همين امشب،الهي بميرم برات زينب،تك و تنها،دل شب،يه دشت پر از دشمن،اين همه بدن هاي بي سر رو خاك،يه مرتبه شنيد صداي گريه از طرف گوداله،آروم آروم رفت طرف گودال،نگاه كرد،ديد دختره نشسته جلو بدن بي سر،لااله الا الله،چه بدني،يه بدني كه سر نداره،يه بدني كه لباس نداره،چه گذشته،ديد داره اين دختر با زبان عاطفيش حرف مي زنه،من بعضي جملات رو معني كردم،عبارت روايت ميگه،خون هارو از دست بابا و بدن بابا پاك كرد،به بدنش ماليد،صدا زد،بابا،داره شب ميشه،نمي خواي بياي به ما سر بزني،بابا كي من رو يتيم كرده،ببرمت در خونه اي كه شب آخر حواله ي ما دست اين خانومه،مي خواي انشاءالله تا آخر عمرت حسيني باشي،الان اسمش رو مي برم،صدا زد بابا،يادته، تو كودكي هام برام،قصه ميگفتي،برام از مادرت زهرا گفتي،بابا شنيدم لحظه ي آخر اومدي صورت كف پاي مادرت گذاشتي،حالا من اومدم،سر كه نداري،اومدم صورت بذارم كف پات،پاشو جوابم رو بده،صدا زد بابا خودت گفتي: مادرت شب ها بالا سرت آب مي ذاشته،خودت گفتي: نصف شب ها تشنه ات مي شده،بابا پاشو،من اگه تشنه ام بشه چيكار كنم،به كي بگم،حسين........عمه جانش اومد بغلش كرد،عمه اينقدر گريه نكن،عمه اينقدر ناله نزن،نوازشش كرد،بچه رو از بدن بابا جدا كرد،جلوتر از من مي ري يا من بگم، آره همينه،بچه يتيم رو بايد نوازش كرد،دختر بچه رو بايد با نوازش از بابا جدا كرد،اي كاش همه بچه ها رو خود عمه جدا مي كرد،اين يه دختر بود،اين جوري جداش كردن، نمي دونم،چند ساعت قبل بود،يا نه، اما يه دختر ديگه هم هست،اومد تو گودال،ديد عمه اش يه بدن بي سر رو بغل كرده،خودش رو انداخت رو بدن باباش،اما ديگه نگذاشتن زينب جداش كنه،عبارت مقتل ميگه، ان شاءالله دروغ باشه،ان شاء الله امام زمانبياد بگه اينها نبوده،اما مقتل ها نوشتن،من نمي دونم معني كنم يانه،شام غريبانه معني مي كنم، فجروها عن جسد ابيها،يعني گرفتن كشيدنش،اما رها نمي كرد،گفت:از من دست برداريد،من بابام رو مي خوام،هر كاري كردن،جدا نشد،عمه اش اومد،گفت:اين رو جدا نكنيد،مي دونيد چيكار كردن،خود اين دختر گفته،يه نگاه كرد گفت:بابا بلند شو ببين،عمه ام رو دارن كتك مي زنن.حسين.........

 

www.emam8.com دانلود سبک

  • پنج شنبه
  • 13
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 5:44
  • نوشته شده توسط
  • علی کفشگر فرزقی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران