• دوشنبه 3 دی 03

 محسن کاویانی

شعر کوفه و شام -( اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد )

1429

شروع زیباییست
تازه آتش به رقص آمده و  

تن صحرا تب جنون دارد

چوب مَحمل نمیکند گریه

اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد

 

تازه اینجا شروع زیباییست

چه کسی گفته آخر سفراست؟

زینبانه کمی تأمل کن

ازهمیشه حسین زنده تر است

خواهرانه برادری کردی

پشت هم داغ دیده ای بانو

شک ندارم هزار مرتبه هم

به شهادت رسیده ای بانو

درکتاب تو خون مقدمه شد

وقت ایثاروجان فشانی توست

فرق دارد نبرد تو؛ حالا

چشمِ عالَم به خطبه خوانی توست

خطبه یعنی در اوجِ غم ها هم

چشمه سارِ کرامت و فضلی

خطبه یعنی میانِ جنگ و نبرد

پایَش افتَد خودَت ابالفضلی

خطبه یعنی همان زمانی که

اقتدارِ تو زینبی تر شد

آن زمان که صدایِ مادری ات

قدکشید و صدای حیدر شد

آسمان ها فدای چشمانت

از نگاه تو نور می خواهم

دوست دارم غلامتان باشم

شور دارم شعور می خواهم

تا همیشه بدونِ پاییزی

تا همیشه فقط بهاری تو

قبل از این ها که بوده ای بانو

بعدازاین هم ادامه داری تو...

شاعر : محسن کاویانی

  • پنج شنبه
  • 13
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 14:40
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران