• پنج شنبه ۲۱ فروردین ۰۴

 حسن کردی

شعر مصائب اسارت کوفه -( نیزه ای دست در انداخته بر نای سرت )

۱۱۳۵

سالار زینب
ناگهان چشم مرا سوخت تماشای سرت

ناگهان امدی از راه تو با پای سرت

خطبه ام از دهن افتاد همینکه دیدم

نیزه ای دست در انداخته بر نای سرت

جگرم داغ تر از کنج تنور خولی ست

مثل خاکستر جا مانده به پهنای سرت

کاش بر نیزه در این ظهر سر کودک من

لحظه ای سایه می انداخت به بالای سرت

از لبت ایه نیافتاد در این بارش سنگ

تا که ارام بگیریم به نجوای سرت

دستم از زخم لبت نیزه نشین کوتاه است

تا که مرهم بگذارم به مداوای سرت

شاعر : حسن کردی

  • شنبه
  • ۱۵
  • مهر
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۴:۱
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران