تکیه بر دیوار تا دادم حسین
بین کوچه گیر افتادم حسین
ناگهان یاد مدینه کرده ام
من سفیرِ خانه آبادم حسین
ای فروغ آسمان دیدهام
من ز کوفی حرفها بشنیدهام
حرف شمر و حرمله، حرف سنان
بهر ششماهه به خود لرزیدهام
زین سفر بگذر مرا درهم مکن
غرق در شور غم و ماتم مکن
ای بلندای تو طوبای بهشت
سایهات را از سر من کم مکن
من ذبیح تشنهی کوی توام
در نمازم بسته بر موی توام
چشمهایم چشمهی زمزم مکن
صیدم و در بند گیسوی توام
زینبت را جای در بازار نیست
طاقت چشمِ بدِ اغیار نیست
هرچهزناینجاست خصم حیدرند
یک نفر با زینبینت یار نیست
در میان کوفه حرف معجر است
حرف آتش، قصهی خاکسترست
دختری میگفت با بابای خود
گوشواره گر بیاری بهترست
شاعر : مرتضی محمودپور
- یکشنبه
- 16
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:58
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه