آسمان نگاهت ابری شد
نفست بند آمد و دیدند
بین خانه کنیزکان از کین
با همه نالهی تو رقصیدند
تو امام جوان سلطانی
اربا اربا ولی نشد بدنت
ای علی اکبر امام رضا
وان عبای پدر نشد کفنت
دست پا میزدی ولی تنها
نیزه بر پیکرت نخورد هرگز
از تن اطهر تو آقا جان
خصم چیزی از آن نبرد هرگز
سرت از پیکرت نگشته جدا
بر روی نیزهها نرفته سرت
در غریبی اگر که جان دادی
نشکستند به تیغ نیزه پرت
پیکرت بر زمین ماند وسپس
سایهبان بال هر کبوتر شد
جسمت از بام بر زمین افتاد
تازه داغ حسین باور شد
نرسیده به حنجرت خنجر
خصم بر روی سینهات ننشست
از قفا راس تو بریده نشد
استخوانههای سینهات نشکست
شاعر : مرتضی محمودپور
- سه شنبه
- 18
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:54
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه