گنج وفا
خرابه گنج وفاهست ومشتری دارد
به زیرخاک سیه پاک گوهری دارد
خرابه رشک جنان است وطاق عرش برین
به زیرگنبدخودروشن اختری دارد
خرابه کرده بغل غنچه کبودی را
کجابهشت چنین غنچه تری دارد
خرابه مدفن گل واژه های شعرمن است
حسین به تربت آن پاک گوهری دارد
خرابه و در و دیوار آن گواهانند
رقیه حسرت گم گشته اصغری دارد
خرابه قصه سُرای یتیم مظلوم است
که دیده؟دردل کوچک چه اختری دارد
شب وفات چنین دختری مُحن باراست
که دست بسته زجورستمگری دارد
نفس فتاده به تنگ اوبه عرش می نازد
چرابه سینه خودنازنین سری دارد
زندزلعل لبش بوسه های مستانه
که لعل زخمی اوشهدوشکّری دارد
به اخرین نفسش گفتن پدرسخت است
اشاره هابه لب پاک واحمری دارد
کفن نداردوهرگزنمی خوردغم آن
چرابه جای کفن کهنه معجری دارد
تقائی است برایش غلام حلقه بگوش
به باب فاطمه اوفخرنوکری دارد
شاعر : حاج محمد تقائی
- پنج شنبه
- 20
- مهر
- 1396
- ساعت
- 8:44
- نوشته شده توسط
- علی ببیرپور
- شاعر:
-
حاج محمد تقائی
ارسال دیدگاه