نگاهت کار خود را کرد و بی ایمان مسلمان شد
تلاوت کردی و از برکت قران مسلمان شد
حصیرِ پاره ای زنجیرهای دور پایت را
درآغوشش گرفت و اینچنین آسان مسلمان شد
همان رقّاصهٔ کافر شنیدم سجده آورد و
از اعجازت زنی از خیل بدکاران مسلمان شد
تمام ابرها پای مناجات تو باریدند
که اشک از صورتت می ریخت و باران مسلمان شد
فدای خشم خاموشت! عبای صبر بر دوشت
بدی ها شد فراموشت! دلم حیران مسلمان شد
شنیدم بیقرارت بود و هارون برکنارش کرد
چه کردی با دلش آقا که زندانبان مسلمان شد
تداعی کرد٬ دستِ بسته ات داغِ اسارت را
در و دیوارِ زندان از غمی سوزان مسلمان شد!
شاعر : مرضیه عاطفی
- پنج شنبه
- 20
- مهر
- 1396
- ساعت
- 13:19
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه