ای برادر ای برادر
با لبای تشته جون می کنی ای وای
ای برادر. ای برادر
جلو چشمام دست و پا می زنی ای وای
ای برادر ای برادر
بمیرم بدونه پیراهنی ای وای
ای برادر ای برادر
تا دیدم سنان و که به جانت افتاد
ای برادر ای برادر
با نیزه تا به جان دهانت افتاد
ای برادر ای برادر
از نفس خواهر قد کمانت افتاد
یکی داره می زنه
نیزه به پهلوی تو
یکی گرفته به مشت
برادرم موی تو
یکی با سنگ می زنه
میونه ابروی تو
یکی با خنجر داره
میاد حسین سوی تو
ای برادر ای برادر
از رومرکب تا به زیر افتادی دیدم
ای برادر ای برادر
ته گودال وقتی گیر افتادی دیدم
ای برادر ای برادر
زیر پا مثل حصیر افتادی دیدم
ای برادر. ای برادر
دیدم خنجراشون و که تیز می کردن
ای برادر ای برادر
سر فرصت تن تو که ریز می کردن
ای برادر ای برادر
تیغارو با لباست تمیز می کردن
ای برادر ای برادر
دیدم با پا تن تو پشت ورو می کرد
ای برادر ای برادر
پنج شو میونه موج گیسو می کرد
ای برادر ای برادر
به گلوت خنجرش و که فرو می کرد
داره کجا می زنه
چه ضربه ها می زنه
ضربه هاشو بی حیا
اون از قفا می زنه
نفس نفس می زنه
هر ضربه تا می زنه
جلو چشم خونه
مادر مامی زنه
شاعر : رضا نصابی
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1396
- ساعت
- 8:38
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
رضا نصابی
ارسال دیدگاه