تنى به روى زمين زير دست و پاها بود
براى كشتن او حرمله مهيا بود
نگاه خولى ناكس به سمت او خيره
نگاه خسته ى مولا به آسمان وا بود
ميان لشكر دشمن چقدر بلوا شد
لباس كهنه ى او ماجراى دعوا بود
براى ذبح سرش استخاره مى كردند
و حرف شمر و سنان هم به هم بفرما بود
خدا كند كه روايت دروغ باشد چون
شنيده ام كه همان لحظه مادر آنجا بود
زنى خميده به بالاى پيكرش اى واى
صداى ناله ى زهرا و خواهرش..اى واى
شاعر : آرمان صائمی
- پنج شنبه
- 27
- مهر
- 1396
- ساعت
- 12:55
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه