هر روز هفته با نگاهت عالمی دارم
وقتی که هستی در کنارم چه غمی دارم ؟
راحت بگویم ، من بدون عشق میمیرم
من زنده ام تا لحظه ای که همدمی دارم
حرف دلم را به کسی جز تو نمیگویم
وقتی به خوبی تو آقا محرمی دارم
در سایه ی هر بیرقی سینه نخواهم زد
وقتی که مانند تو صاحب پرچمی دارم
در دست دارم ریشه هایی از عبایت را
شکر خدا حبل المتین محکمی دارم
هرجا که پای تو وسط باشد بدون شک
از غربتت باران اشک نم نمی دارم
نامت تب مرثیه را می آورد با خود
هر چهارشنبه در دل خود ماتمی دارم
در بند چشمان تو بودن اوج ازادی ست
نقش در و دیوار دل لبیک یا هادی ست
با اشک شوق اما به رنگی شاد میسازم
یک ماذنه به قامت شمشاد میسازم
گلدسته هایی باصفا ،زیباتر از زیبا
جای همان گلدسته که افتاد میسازم
ابن الرضایی و همه عالم دخیل تو
پس در حریمت پنجره فولاد میسازم
باید که سامرا خودش مشهد شود روزی
صحنی شبیه صحن گوهرشاد میسازم
در کنج سقاخانه ات یک کاسه ی زرین
با این النگوها که مادر داد میسازم
"دارالولایه" و دو تا "ایوان مقصوره"
جایی برای حلقه ی زهاد میسازم
دستور کار بعدی ام دارالشفای توست
با زائرانت مرکز امداد میسازم
با شوق احداث حریم مادرت اقا
از کارگرهای حرم استاد میسازم
روی مدافعان حساب ویژه ای وا کن
پس لشگری از مالک و مقداد میسازم...
...می ایم و یک روز خاک سامرایت را
از چنگ هر بیگانه ای ازاد میسازم
تو رو به پاییزی و من هم رو به پاییزم
دارم به پای روضه هایت اشک میریزم
دست خودم که نیست غربت را نمیفهمم
یک ذره از دریای محنت را نمیفهمم
هرچه تأمل میکنم در روضه ها با خود
باور کن این درد و مصیبت را نمیفهمم
دائم خلاف انچه را گفتی عمل کردند
قصد و غرض ها از لجاجت را نمیفهمم
اصلا خودت تعریف کن از نیت ابلیس
وقتی دلیل هتک حرمت را نمیفهمم
نیمه شب ویرانه ها را تجربه کردم
اما به جان تو حقارت را نمیفهمم
جام شراب اورده اند اقا برای تو
بهتر که من اینگونه دعوت را نمیفهمم
این بهت روضه مانع از درک مراثی شد
شکر خدا اوج جسارت را نمیفهمم
آخر تو را هم از میان برداشتند آقا
من هرچه باشد اصل مطلب را که میفهمم
با اینکه من سر بسته هم گفتم ولی قطعا
با پنبه دارد روضه ات سر میبرد از من
شاعر : علیرضا خاکساری
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:2
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه