من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام ، از زندگی سرخورده ام
دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش شد
زهر دوری تو را با دیده ی تر خورده ام
حرف های عمه خیلی سخت بر من می رسد
گوش من سنگین شده از بس مکرّر خورده ام
هر طرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه از این ور خورده ام گاهی از آن ور خورده ام
ناقه رَم می کرد و من هربار می خوردم زمین
گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام
بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند
ایستادم هر کجا تا سنگِ آخر خورده ام
آه بابا دخترت را هیچ کس بازی نداد
زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام
دخترت با درد پا طی مسافت می کند
پای من زخم است ، پای زخم اذیت می کند
شاعر : سید پوریا هاشمی
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 9:54
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه